بعد از مدت ها دیدمش!
دستامو گرفت و گفت:چقدر دستات تغییر کرده...
خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم...
تو دلم گریه کردم و در گوشی گفتم:
بی معرفت! دستای من تغییر نکرده...
دستات به دستای اون عادت کرده...
نظرات شما عزیزان:
vazheh
ساعت18:26---28 خرداد 1392
خیلی بارونی بود..اماپرازاحساس
آرزومیکنم آرزوی کسی بشی که آرزوشوداری
سید امیرحسین سیدی
ساعت16:07---11 خرداد 1392
برای ما باعث افتخاره که وبلاگنویسی با این سابقه به ما سر میزنه متشکریم
سید امیرحسین سیدی
ساعت16:07---11 خرداد 1392
برای ما باعث افتخاره که وبلاگنویسی با این سابقه به ما سر میزنه متشکریم
|